سلااااااام!من اومدم باگوشی مامانم:|تواین پست راجب به یکی ازداستانایی که نوشتم میحرفم.
سری داستانای سفربه دنیای انیمه.ماجراش درمورداینه که من وهماودخترخالم فاطمه،هرباربه یه انیمه میریم ومشکلاتشوحل می کانیم.البته اونوهیچ جامنتشرنکردم.
فصل جدید داستان درمورداینه که من وهماسرازرستوران فردی فازبر درمیاریم.اونجاباانیمه هایی که توش رفته بودیم،مواجه میشیم.پرنسس رویا،میگه اینکار روشاه تاریکی کرده تااونارویه جاگیربندازه وبعدنابودکنه تاکسی نه تخیل کنه،نه انیمه وکارتون ببینه ونه گیم بازی کنه.منم تصمیم میگیرم جلوش بایستم.
حالابریم سراغ ماجراهامون توسفرا.تواولین سفرمون،من وهماودخترخالم ودوتابچه دیگه میریم به یه شهربه اسم شهرکریستال.اونجامیفهمیم که وزیروپادشاه به مردم ظلم میکنن(تواین مجموعه،ماشکل شخصیت انیمه هایی که دوستشون داشتیم شده بودیم،من اکامه بودم)ماباهزاربدبختی اون دو روشکست دادیم واونجاباپرنسس رویاکه تویه کریستال زندانی بود،آشناشدیم.ناگفته نماندکه اون سفرمون به انیمه ای نبود.
توفصل دوم،من ودخترخالم وهما،رفتیم توانیمه پایان جهان.اون سری،فقط طنزبود.من بایاکویایوئیچیرو مشکل داشتم.آخه وقتی میجنگیدیم،اون مینشست نگاه میکرد:|منم حرصم میگرفت.همش دعوامیکردیم.منم بچه بودم وهمش سربه سرش میذاشتم.مااونجافهمیدیم که آدماوخوناشاما،میخوان باهم بجنگن واون جنگ عظیمیه.ماهم به اوناکمک کردیم وبادادن چندتاتلفات،خوناشاماروشکست دادیم.منم تواون جنگ تامیتونستم پدرفریدباتهوری رو درآوردم.یع خون آشام رومخ مرموز حرص درآر!یعنی من به اندازه ای که ازاناردمتنفرم،ازاینم متنفرم.
فصل بعدی،من وهماهمزمان به دوانیمه سفرکردیم.یکی انیمه حمله به تایتان،اون یکی هم دانگانرونپا.یعنی تواون فصل ماپدرمون دراومد.چندبارنزدیک بودتایتانابخورنمون.
اما واما!من وهمارفتیم انیمه دانگانرونپا!یعنی همه رواونجابیچاره کردیم.
مدیونیدفکرکنیدهماباصندلی افتاددنبال سودا!اونم بخاطرنگاه هیزش:/
مدیونیدفکرکنیدرفتم موهای یگیری رویه نمه کوتاه کنم،اماپسرونه زدم:/
مدیونیدفکرکنیدهماکاسه فرنیوکوبیدتوصورت نائگی.منم سینی چایی داغ روپرت کردم،تمومش ریخت سرتوگامی.
آخرشم مدرسه روآتیش زدیم ودر رفتیم:/
اصلاافتضاحی به بارآوردیم که نگو!
نظربدیدلطفا^^
درباره این سایت